|
4 آذر 1398برچسب:, :: 14:53 :: نويسنده : خانوم دکتر
سلام دوستای من به کافه خودتون خوش امدید
من خورشید جواهری هستم دوستام بهم می گن خانوم دکتر /دکی/ اینجا کافه دختراس همه چی هست هرچی که یه دختر دوست داشته باشه لطفا یه سری به ادامه مطلب بزنید
یک شنبه 8 آذر 1394برچسب:رمان خورشید نوشته ی خانوم جواهری, :: 19:4 :: نويسنده : خانوم دکتر
یهو منه احمق گفتم
جمعه 6 آذر 1394برچسب:رمان خورشید,عاشقانه,نوشته ی خانوم دکتر ,رمان واقعیه خورشید نوشته ی خانوم جواهری,جواهری بهترین نویسنده,رمان طنز عاشقانه خورشید, دختری باموهایه طلایی , :: 19:51 :: نويسنده : خانوم دکتر
بسم الله الرحمن الرحیم -ای جان الهی قوبونش بشم اجیمو _مینا؟.....من چشام دارن می سوزن ... کاری نداری عشقم ؟ _اخ...فردا شبم که شیفت داری ...برو بخاب از دست میری _خیلی دوست دارم ...شبت بخیر دیگه پیام اخرشو که نوشته بود /من عاشقتم شب..../ وانکردم ساعت نه و نیم صبح بود ساعت رو رو 1 ظهر تنظیم کردم کلی کار داشتم حاضرم شرط ببندم به یک دیقه نکشید خابم برد دوستان فصل یکو دو این رمان پستای قبل هست فصبل سوم هم بزودی میزارم هر کس هم دوست داره رمانش نوشته بشه یه نظر خصوصی بده و یه اسم کاربردی و یه رمز بزاره تا عضو نویسندگان وبلاگ پاتوق دختران بشه یاعلی
6 آذر 1394برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : خانوم دکتر
سلام به دوستان همیشگی
پاورپوینت شغل ها رو میتونید برای اطلاعات عمومی به مدرسه ببرید پس : از اینجا دانلود کنید
6 آذر 1394برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : خانوم دکتر
6 آذر 1394برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : خانوم دکتر
سلام به دوستان عزیز
این پاورپوینت اجتماعی که مشکلات یک خانواده در ان مطرح شده پس: از اینجا دانلود کنید
6 آذر 1394برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : خانوم دکتر
6 آذر 1394برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : خانوم دکتر
(( با تقلّب بسی امید است بی تقلّب برگـه سفید است )) کسانی که با این جمله موافق هستن نظر بدن
5 آذر 1394برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : خانوم دکتر
رمان مستانه عشق جهت معرفی رمانی بسیار زیبا پیشنهاد ما نویسنده : مریم جعرفی کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه: سیمین و شهرام دخترعمو و پسرعمو بودند،با 15 سال تفاوت سنی.سیمین از همان دوران نوجوانی دلباخته شهرام بود و منتظر واکنشی از سوی او.اما شهرام با وجود عشق به سیمین،به دلیل اختلاف سنی شان عشق سوزان خود را نشان نمی داد.تا اینکه به خاطر بدهی زیاد، پدر سیمین راهی زندان میشود.وشهرام وکالت عموی خود را به عهده میگیرد.آنها مجبور میشوند خانه شان را در تبریز به ازای قسمتی از بدهی فروخته وبه خانه شهرام در تهران نقل مکان میکنند.شهرام بخاطر اصرارهای مادرش تن به ازدواج میدهد.اما در شب بله برون می فهمد که.. |